کسی پرسید:
امروز شیر می آید؟
سکه انداختم ٬ خط آمد..
دوباره انداختم ٬ خط آمد..
گفتم : نه ٬ امروز نمی آید...
کسی پرسید:
امروز شیر می آید؟
سکه انداختم ٬ خط آمد..
دوباره انداختم ٬ خط آمد..
گفتم : نه ٬ امروز نمی آید...
ایمایان / هر بخشی از مشکلات کشور مانند تکّهای از آینهای شکسته به نحوی ناقص دیگر معضلات را نیز بازتاب میدهد. لااقل من فکر نمیکردم با نتیجهی انتخابات گذشته، برگزیدن یک شهردار این همه ماجرا داشته باشد؛ آن هم کسی که به هرحال سالها کارگزار نظام بوده و به نسبت آدم معتدلی است. بحران از جایی آغاز شد که وی گزارشی از تخلّفات فراوان شهردار گذشته ارائه کرد؛ قالیبافی که بنا به برخی اقوال با توصیهی خود رهبر نظام شهردار شده بود و بارها در انتخابات ریاستجمهوری از مردم جواب رد گرفته بود و در انتخابات اخیر با احمدینژادبازی حتّی آبرویی که پیش نیروهای به اصطلاح حزباللهی نیز داشت، از دست داد. رسیدگی به چنین گزارشی در دیگر کشورها روند روشنی دارد: قوّهی قضائیّه به آن رسیدگی میکند و هر کس متخلّف باشد، چه مدیر قبل و چه مدیر فعلی مجازات میبیند. امّا اینجا تا کنون به آن گزارش پانصدصفحهای رسیدگی نشده است.
دادستان تهران امروز از شورای شهر برای نپذیرفتن استعفای نجفی انتقاد کرد و او را دعوت به استعفای مجدّد کرد. این توصیه فقط در یک حالت معنا دارد که شخص متخلّف در آن گزارش نجفی باشد و گرنه بیماری (واقعی یا مصلحتی) نجفی چه ربطی به دادستان دارد؟ رئیس قوّهی قضا نبود که از اظهارنظر دیگران دربارهی قوّهی قضائیّه انتقاد میکرد؟ دادستان چه کار به کار انتخاب شهردار دارد؟ با چنین سخنانی نباید کسانی را که ادّعای دخالت رهبر نظام در این کار را پیش میکشند ملامت کرد.
جامعه -درست یا غلط- برداشت تیرهای از حاکمیّت دارد و هیاهوی شبکههای اجتماعی به آن بیشتر دامن میزند. ماجرایی که بر سر دلار برپا شد، یکی از این هیاهوها بود که با اظهارنظر عجیب برخی اقتصاددانان مانند راغفر -که گفت ایران دارد ونزوئلا میشود- همراه شد و گویا با درایت دولت دارد پایان میپذیرد. اگر واقعاً ارز تکنرخی شود، شاید دستاوردی هم برای اقتصاد داشته باشد. این برداشت تیره مولّد احساس ناامنی است و این احساس در این چندروزه با صفهای طویل خرید ارز خود را نشان داد. پس نبود اعتماد به حاکمیّت بر همهچیز اثرگذار است، از اقتصاد گرفته تا دیگر عرصهها.
حالا با برگشت به گذشته میتوان دید که رجزخوانیهای خطبای جمعه، گزارشها و تفسیرهای یکسویهی سیما، تبعیض در رسیدگی به پروندههای قضایی، روزنامههای سیاهنمای کیهانی و اظهارنظرهای سیاسی نظامیان چه بلایی بر سر این اعتماد عمومی آورده و میآورند. در اینکه اوضاع جامعه نابسامان است شکّی نیست ولی تصویری که خود ما از خودمان میسازیم به مراتب تیرهتر است یعنی کاری که درست برعکس دیگر جاهای جهان است. کافی است اکثریّت به این نتیجه برسند که «دیگر فایده ندارد» آن وقت دیگر نیازی به رفراندُمخواهی فلان کس و بیانیّه نوشتن نیست، خود ساختار سیاسی به پایان خود نزدیک خواهد شد.
باز نشر از وبلاگ ایمایان
ایمایان: ده پانزده کشته بنا بر آمار رسمی و صدها بازداشتی تا همینجا این اعتراضات را به یکی از بیسابقهترین رخدادهای پس از انقلاب بدل کرد است. کمی به گذشته برگردیم:
سال ۷۴ آغازین نشانههای شک بود در جامعهی یکدست و یکدلی که رسانههای آوازهگر ادّعا میکردند. در انتخابات مجلس تهران و مشهد، دو جوان یعنی فائزه هاشمی و فرهاد جعفری رأی اوّل را آوردند. جعفری که کلّهپا شد و هاشمی که حذفپذیر نبود را به عنوان نفر دوّم پس از ناطق نوری اعلام کردند. رأیدهندگان به دو نفری که خیلی از آنها چیزی نمیدانستند رأی دادند، چون نماد تغییر شده بودند. این رأی مقدّمهای بود بر دوّم خرداد که چون طوفانی ایران را زیرورو کرد. میرحسین موسوی با رایزنیهای روحانیان ذینفوذ (به ویژه محمّد یزدی) با مراجع از نامزدی منصرف شد و سیّدمحمّد خاتمی به عنوان نامزدی بیخطر که برای کسب مقداری رأی به میدان آمده بود تا جناح محذوف در زمان رهبر دوّم را احیا کند ناگهان رئیسجمهور شد. قصد بازگویی تاریخ را ندارم فقط میخواهم به این پرسش زیباکلام برسم که آیا مردم به وضع موجود «نه» گفتند یا به وضع ایدهآل «آری»؟ خود او بخش اوّل را پاسخ میدانست و بسیاری میگفتند مردم به خاتمی «آری» گفتهاند. گذشت زمان نشان داد که حق با زیباکلام بود ولی این «نه»گفتن اختصاصی به دوّم خرداد ۷۶ نداشت و در هر تغییری مردم ابتدا به دنبال نفی وضع موجودند، سپس آریگفتن به آیندهای مبهم و نامعلوم.
حکومت میتوانست با استقبال از این موج تغییر آنچه را «انقلاب دائمی» خوانده میشود محقّق کند ولی پاسخ دوّم خرداد، قتلهای زنجیرهای بود. رسیدگی به آن پرونده میتوانست تا حدودی آب را به جوی برگرداند ولی رهبر آن را کار «دشمن» خواند و کار سخت شد. مجالدادن به نقد روزنامهها میتوانست جبران مافات کند ولی بستن فلّهای مطبوعات اوضاع را وخیمتر از قبل کرد. سلسله اشتباهات حکومت در سدکردن مسیر تغییر مانع از آن شد که موج نهگفتن به حال در الگویی معقول و منظّم هدایت شود تا جایی که با تعلْل بسیار بد اصلاحطلبان در سال ۸۴ و یک انتخابات مشکوک احمدینژاد روی کار آمد و آن شد که دیدیم. به نظرم جنبش سبز آخرین فرصتی بود که حاکمیّت با کسانی سخن میگفت که طرفدار «اجرای بیتنازل قانون اساسی» بودند ولی حصر و زندان جواب آنها بود. حالا در وضعی قرار داریم که به سختی میتوان به این پرسش جواب داد که چه اتّفاقی خواهد افتاد یا حتّی در صورت سرکوب، این اعتراض کی و چگونه دوباره رخ خواهد نمود؟ (بسیاری از مخالفتها با این اعتراضها ناشی از عجز افراد از تحلیل این موج غریب است؛ برای دریافت اینکه این اعتراضها ادامهی موج تغییرخواهی گذشته است، این گفتگو با سعید مدنی را بخوانید)
«زندهباد مخالف من» خاتمی برای بسیاری لقلقهی زبان بود و گرنه امروز طور دیگری حرف میزدند. امثال من در سال ۸۸ داخل بازی بودیم ولی حالا فقط ناظر حرکتی هستیم که بسیاری از شعارهایش با باورهای ما نمیخواند ولی آن را دربست محکوم نمیکنیم یا وابسته به بیگانه نمیخوانیم. همینکه روحانی معترضان را «مردم» خواند خوب بود ولی حتماً میداند که این اعتراضها ربط مستقیمی به گرانی تخم مرغ، ریزگردها، مؤسّسات مالی و اعتباری، بحران آب، بیکاری و...ندارد. اینها زمینهی اعتراض و تشدیدکنندهی آنند ولی مطلب از این حرفها گذشته است. شعارهایی که رهبر را هدف میگیرد فراتر از گرانی و مسکن مهر است. خامنهای سال ۸۸ بیش از هر چیز حتّی کشتهشدن افراد یا خود انتخابات نگران «هتک حرمت نظام» بود. او میدید تصویری که مردم ایران را یکپارچه و مطیع نشان میداد و راهپیماییهای ۲۲بهمن و صندوقهای شلوغ انتخابات را تأیید نظام میدانست با خیابانهای سبزشده به هم ریخته است. حالا برای بار دوّم در مقیاسی متفاوت این امر رخ داده است. افزایش عجیب پارازیتها، اختلال در اینترنت و بستن تلگرام هم تا جایی جواب میدهد. جواب روحانی کسی را قانع نکرد، باید دید خود وی در قبال هتک حرمتش چه واکنشی نشان میدهد.
اکنون که چند روزی از توافق ایران و گروه ۵+۱ درباره برنامه هستهای ایران گذشته است میتوان از تحلیل نتایج کوتاهمدت آن فراتر رفت و به ابعاد دیگر این توافق نگاهی انداخت. آنچه مشخص است این توافق با رضایت نسبی همه طرفین دعوا روبرو شدهاست. ایرانیها از توقف روند گسترش تحریمها راضی هستند و طرف غربی هم خوشحال است که فرایند توسعه برنامه هستهای ایران را متوقف کردهاست. به عبارت دیگر مهمترین دستآورد مذاکرات ژنو را میتوان «توافق بر سر توقف» دانست. امتیازی که به ایران داده شده تنگتر نشدن حلقه تحریمها و توقف روند افزایشی تحریمها است. در مقابل ایران پذیرفته است اگر تحریمها بیشتر نشود توسعه برنامه هستهای خود را متوقف کرده و برخی جنبههای حساسیتبرانگیز آن نظیر افزایش ذخایر اورانیوم غنی شده بالای ۵ درصد خود را هم معلق کند.
اگر به این بیانیه بدون توجه به سوابق و صرفا از منظر شرایط موجود نگاه کنیم این بهترین توافقی است که در شرایط فعلی میتوانست نصیب ایران شود. اما اگر با توجه به سابقه موضوع و روند مذاکرات ده سال اخیر، موضوع را ارزیابی کنیم دستآوردهای آن به مراتب کمتر از چیزی است که تا قبل از سال ۸۸ میتوانست نصیب ایران شود. در آن سالها ایران پیشنهادهای به مراتب بهتری را رد کرد در حالی که با تحریمهای کمتری هم روبرو بود.
معادله روشن است: ایران در ده سال اخیر چه به دست آورده؟ ۱۸۰۰۰ سانتریفیوژ فعال یا آماده فعالیت و مقداری اورانیوم غنی شده ۲۰ درصد. این افزایش توان هستهای در حدی نبوده که بتواند قدرت نظامی ایران را به طرز معناداری افزایش دهد اگرچه فاصله ایران با این نقطه را کم کردهاست. در مقابل ایران چه از دست داده؟ طبق برخی برآوردها در حدود ۴۵۰ میلیارد دلار هزینه مستقیم ناشی از تحریمها، البته بدون احتساب هزینه ناشی از فرصتهای از دست رفته و هزینههای انسانی.
با این وصف مشخص است که فرایند ده ساله چالش ایران با غرب بر سر برنامه هستهای خود به یک شکست مطلق انجامیدهاست. معنای این حرف چیست؟ واضح است: سیاست تحریم موفق بودهاست. غرب موفق شده بی آنکه وارد یک عملیات نظامی پرهزینه شود یکی از قدرتمندترین کشورهای خاورمیانه را به شدت تضعیف کرده و رفتار او را تغییر دهد. این موضوعی است که این روزها در رسانههای آمریکایی مدام تکرار میشود. به نظر میرسد بیتردید به زودی در متون درسی رشته روابط بینالملل و نیز علم حقوق، به تجربه ایران به عنوان نمونه موفق اجرای سیاست تحریم اشاره خواهدشد.
دنیا هم اکنون با حکومتی روبرو است که برنامه هستهای خود را متوقف کرده، با آمریکا سر میز مذاکره نشسته، یک رئیسجمهور معتدل جایگزین احمدینژاد شده،ادبیات بینالمللیاش میانهروانه شده، چنان اقتصادش ضعیف شده که توان حمایت از جنبشهای بنیادگرای اسلامی منطقه را ندارد و حتی در تامین امنیت داخلی خود هم دچار مشکل شدهاست. اگر اینها نتیجه تحریم نیست پس نتیجه چیست؟
فارغ از اینکه قضاوت ما نسبت به این واقعیت چه باشد باید پذیرفت عملا تحریم به مخالفان حکومت هم کمک کرده و در کند کردن تیغ سرکوب موثر واقع شدهاست. چه کسی میتواند ادعا کند اگر عاصی شدن مردم از تحریمها نبود روحانی باز هم رئیس جمهور میشد؟ بعید است کسی تردید داشته باشد که پیروزی نه چندان قاطع حسن روحانی ناشی از وضعیت بد اقتصادی و نگرانی مردم از بدتر شدن آن بود. روحانی نه کمپین خوبی داشت نه برنامه تبلیغاتی و انتخاباتی او اثرگذار و جذاب بود. تنها ویژگی برجسته او انتقاد صریحش از عملکرد دولت احمدینژاد در برنامه هستهای و تحریمهای گسترده ناشی از آن بود. همین ویژگی به او کمک کرد پیروز انتخاباتی شود که بخش مهمی از مخالفان حکومت آن را تحریم کرده یا در برابر آن سکوت کردهبودند.
با این وصف باید پذیرفت این برداشت غربیها که روی کار آمدن روحانی نتیجه تبعی تحریمها بوده چندان بیراه نیست. از منظر آنها اگر سیاست تحریم در تحقق اهداف تعریف شدهاش موفق بوده دلیلی وجود ندارد که به سادگی کنار گذاشته شود. این موضوعی است که غربیها روی آن تاکید دارند. اما ادامه تحریمها وضعیت نیروهای مخالف حکمت ایران را هم سخت میکند. در سالهای اخیر اغلب نیروهای اپوزیسیون، در مقابل چشم رسانهها مخالف تحریم بودهاند. بسیاری از آنها دفاع علنی از تحریم را به مصلحت نمیدانستند برخی هم واقعا معتقد هستند که این سیاست، مضر و ناکارآمد است. شاید یکی از دلایل سکوت یا مخالفت آنها این باشد که هدف تحریمها از ابتدا توقف برنامه هستهای ایران بود یعنی خواستهای که برای مخالفان حکومت، موضوعیت نداشت.
این روزها که خبر درگذشت نلسون ماندلا در صدر اخبار رسانهها است. برخی به کنایه به اپوزیسیون ایرانی یادآوری میکنند که ماندلا سالها مدافع سرسخت تحریم علیه کشورش بود. به باور آنها احتمالا اگر ماندلا هم مانند اپوزیسیون ایرانی نگران وجاهت و پرستیژش بود هنوز هم در آفریقای جنوبی رژیم آپارتاید برقرار بود. به هر حال تحریمها اعمال شده و موثر هم واقع شدهاست. به همین دلیل بعید است به سادگی این تحریمها برداشته شود. شاید مخالفان حکومت ایران اکنون بیشتر احساس غبن کنند که چرا با مشارکت موثر در طراحی ساختار تحریمها تلاش نکردند که مسائل سیاست داخلی و وضعیت حقوق بشر در ایران هم به دستور کار مذاکرات ایران و قدرتهای غربی اضافه شود.
آیا تنزیل LC (اعتبارات اسنادی) ربا محسوب میشود یا نه؟
در صورت جواب مثبت:
(به فرض شرعی بودن بقیه درآمدهای بانک) مسئولیت آلوده کردن روزی کارمندان بانک و سپرده گذاران به حرام با چه کسی است؟
با توجه به اینکه اکثر علما روزی حرام را برابر یا حتی بدتر از نطفه حرام میدانند آیا اسلام به خطر نیفتاده است؟
آیا (کفن پوش/باتوم به دست/تحصن کننده)ای هست که اسلام را یاری کند؟
اگر بخواهم سه نوشته قبلی را خلاصه کنم این سه گزاره میشود:
یک، باید در انتخابات مشارکت کرد
دو، به نفع سرنوشت مملکت است که رئیسجمهور بعدی، فردی هماهنگ با رهبری باشد
سه، هدف اصلاح طلبان از شرکت در انتخابات نباید برنده شدن باشد بلکه بازسازی گفتمان، احیای تشکیلات، بازگرداندن امید و برقراری ارتباط با حکومت، هدفهای مفید و ممکن هستند.
پرسش بعدی این است که چه نامزدی برای اصلاحطابان بهتر است؟ طبیعتا پاسخ به این پرسش مستلزم پاسخ به پرسش دیگری است: خاتمی بیاید یا نیاید؟ پاسخ من منفی است. فکر میکنم به دلایل زیر بهتر است خاتمی نامزد انتخابات نشود:
1- آمدن خاتمی فضا را دوقطبی و احساساتی میکند. اگر خاتمی نامرد شود به این معنا است که اصلاحطلبان برای برنده شدن آمدهاند. به همین دلیل همه ما وظیفه خود می دانیم در انتخابات شرکت کنیم و به او رای بدهیم. چنین شرایطی مجال نقد درونی و بازسازی تشکیلات را از بین خواهدبرد و همان فضای احساسی و شعارزده سال 88 را بازسازی میکند. حالا فرض کنید خاتمی برنده نشود (که من احتمال آن را زیاد میدانم) وضعیت آن روز ما از امروز هم بدتر خواهدبود، ناامیدتر، از همپاشیدهتر و مضمحلتر.
2- «وقتی شما با اصلیترین بازیکن خود وارد میدان میشوید معنایش این است که بازی را جدی گرفتهاید. اگر بازی را جدی گرفتهاید معنایش این است که قواعد و ضوابط این بازی و صلاحیت داور آن را پذیرفتهاید. اگر این طور است باید بگویید چرا چهار سال پیش به اتهام تقلب، مملکت را به هم ریختید. در این چهار سال چه چیز تغییر کرده؟» اگر خاتمی کاندیدا شود تز اصلی حملات رقبا به او همین چند جمله ساده خواهد بود. 50 روز به انتخابات مانده و ما هنوز نمی دانیم خاتمی چه پاسخی برای این حمله دارد که بتواند میلیونها رایدهنده خاکستری را قانع کند.
3-آمدن خاتمی باعث میشود درون اصولگرایان وحدت نسبی ایجاد شده و نزاعی که درون آنها شکل گرفته و به گمان من برای پوست اندازی حاکمیت مفید است از بین برود. در این حالت مساله احمدی نژاد برای آنها فرعی شده و مساله خاتمی اصلی خواهدشد. اتفاقا این فضا به نفع دار و دسته احمدینژاد بوده و دست آنها را در رقابتهای درون جناحی بالا خواهدبرد. ضمن اینکه من بعید میدانم در هیچ حالتی حکومت به رئیسجمهور شدن خاتمی رضایت دهد حتی اگر به قیمت ابطال انتخابات و تغییر قانونی یا غیرقانونی نتیجه آن باشد.
4-دو قطبی خاتمی- مشایی همان چیزی است که احمدی نژاد میخواهد و احتمال تایید صلاحیت مشایی را افزایش میدهد. زیرا بخشی از اصولگرایان معتقدند مشایی رای خاتمی را میشکند. ضمن اینکه رقابت با خاتمی باعث میشود توپخانه افشاگری تیم احمدی نژاد از سمت اصولگرایان به سمت خاتمی تغییر مسیر دهد. احمدینژاد نشان داده در فضای دو قطبی بهتر میتواند مانور دهد و نامزد شدن خاتمی فرصتی است که امید را به اردوگاه حامیان احمدینژاد برخواهدگرداند.
5- فرض محال که محال نیست، فرض کنید خاتمی رئیسجمهور شد، چگونه میخواهد کار کند؟ کسی که شش سال است یک کلمه با رهبر مملکت حرف نزده، کسی که تمام رسانههای رسمی و تریبونهای حکومتی در این چهار سال او را فحشباران کردهاند، کسی که حتی سایت شخصی اش فیلتر است، با آن روحیه مسالمتجو چگونه میخواهد از فردای انتخابات تعامل با قدرت را آغاز کند؟ وانگهی، هر کس رئیسجمهور بعدی باشد چارهای جز متوقف کردن پرداخت نقدی یارانهها را ندارد. چه اصراری داریم که اصلیترین شمایل اصلاحطلبی و تجدد دینی را در موقعیتی قرار دهیم که آب باریکه حیات و ممات تهیدستان و فرودستان را قطع کند؟ حواسمان هست در نتیجه این اقدام چه قضاوتی درباره رئیسجمهور اصلاحطلب و متجدد در ذهن طبقات پایین جامعه ایجاد خواهدشد؟ تشدید بدبینی و کینه و شکاف میان فرادستان و فرودستان به نفع کیست؟
با این پیشفرضها به نظر من بهتر است اصلاحطلبان با نامزد اختصاص خود وارد انتخابات شوند اما آن نامزد خاتمی نباشد. مخالف حمایت از یک نامزد اصولگرای ملایم (مثلا قالیباف یا روحانی) هستم زیرا هیچ نفعی برای اصلاحطلبان ندارد، نه سیگنال قویای به حاکمیت است و نه به بازسازی تشکیلات و گفتمان کمکی میکند. پیشنهاد من کسی است که روی او حساسیت کمتری در نظام باشد، سابقه ضد جنبش سبز نداشته باشد (یعنی مثلا مثل عارف نباشد که در بیشتر مراسمهای علیه جنبش سبز شرکت کرد)، سابقه اجرایی و اقتصادی داشته باشد که این روزها در مردم ایجاد اعتماد میکند، جذابیت رسانهای داشته باشد، معتقد به تشکیلات باشد و چهرههای مهمی مانند خاتمی و هاشمی و نوری و … به یک اندازه حامی اش باشند. در مجموع در میان گزینههای موجود صرفا دکتر نجفی واجد اغلب این ویژگیها است. اگرچه او هم ضعف هایی دارد.
باز نشر از وبلاگ سازمخالف
در نوشته قبلی گفتم که به نظر من اصلاحطلبان حتی اگر یک نامزد قدرتمند داشته باشند باز هم برنده انتخابات نخواهندشد. در این نوشته میخواهم یک قدم جلوتر بیایم و ادعا کنم حتی اگر اصلاحطلبان شانس برنده شدن هم داشتهباشند به نفع مملکت نیست که رئیسجمهوری بعدی از آنها باشد.
مهمترین مساله فعلی کشور چالش هستهای است. به نظرم فعلا همه مسائل کشور در سایه این بحران هستند و تا تکلیف این موضوع روشن نشود گشایشی در حوزههای دیگر رخ نخواهد داد. بهبود شرایط اقتصادی و گشایش نسبی فضای سیاسی و کاهش نقش نیروهای نظامی، مستلزم حل مساله هستهای است. اما چه موقع این مساله حل خواهدشد؟ حداقل دو شرط باید محقق شوند، اول اینکه حاکمیت ایران احساس کند کسی در قدرت مترصد بول گرفتن از او نیست و در عین حال، اعتبار این تدبیر به حساب دیگران واریز نخواهدشد. شرط دوم هم این است که در طرف مقابل، قدرتهای جهانی هم احساس کنند که با یک نفر در ایران طرف هستند. به همین دلیل اگر رئیسجمهور بعدی مطیع رهبری نباشد بعید میدانم پیشرفت مثبتی در مذاکرات ایران رخ دهد. تا وقتی که بازی در ایران چند طرف دارد و هر طرف مترصد قهرمانسازی از خود و خراب کردن بقیه بازیگران است کسی کوتاه نخواهدآمد.
احساس مسئولیت در قبال سرنوشت مملکت اقتضا میکند که در انتخاب استراتژی صرفا به منافع خود توجه نکنیم و منافع مملکت را در نظر بگیریم. مساله اولویت دار امروز مملکت دموکراسی و آزادی نیست برگرداندن مملکت به وضعیت سال 84 است. یک رئیسجمهور اصلاحطلب شاید در ابتدا یک خوشبینی مقطعی در محافل رسانهای غرب ایجاد کند اما قطعا فضا را برای مصالحه تنگتر میکند. تجربه نشان داده حاکمیت تمایل ندارد مردم فکر کنند با آمدن رئیسجمهور جدید سیاست خارجی تغییر اساسی کرده (یعنی فرمان دست کس دیگری است). ضمن اینکه اگر در سطوح عالی قدرت، یکدستی نباشد مدیریت پروپاگاندای بعد از مصالحه و توجیه بدنه اجتماعی حامی حاکمیت مقدور نخواهدبود.
این طور جمعبندی کنم که یک رئیسجمهور هماهنگ با رهبری بهترین گزینهای است که میتواند در یک دوره چهار ساله به خروج نسبی از بحران فعلی کمک کند پس از آن دوره میتوان بر اساس اولویتهای آن روز که احتمالا همان اولویتهای پیش از 84 هستند تصمیم گرفت.
منتشر شده در وبلاگ ساز مخالف
تقریبا مطمئنم اصلاحطلبان در انتخابات آینده برنده نخواهند شد. حتی اگر خاتمی هم نامزد شود باز هم احتمال پیروزی او کم است. پیشبینیام درباره نتیجه انتخابات را در پاسخ پرسشهای بعدی ارائه خواهم کرد. با این حال شرکت در انتخابات آتی ضرورت دارد. معمولا مردم تصور میکنند گروههای سیاسی در انتخابات شرکت میکنند تا برنده شوند و کسب قدرت کنند. این تصور، درست اما ناقص است. گاهی اوقات ما یقین داریم که در انتخابات برنده نمیشویم اما در آن شرکت میکنیم چون میدانیم انتخابات فقط برای برنده شدن نیست. اگر اینطور بود احزاب سیاسی در کشورهای توسعه یافته بر اساس نتایج نظرسنجیها تصمیم می گرفتند در انتخابات شرکت کنند یا نه. اصلاخطلبان در انتخابات سال 92 باید شرکت کنند زیرا:
1- در این مملکت زندگی میکنیم و اوضاع آن وبال گردنمان است. از صبح که چشم باز میکنیم تا شب که به خواب میرویم لحظه لحظه عمرمان تحت تاثیر هوش و عقل و منطق و سواد و سلیقه و حال و حوصله و میل و دماغ و اوضاع شکم و زیرشکم تعدادی آدم است که یک جاهایی در مرکز تهران نشستهاند. در کشوری زندگی میکنیم که سایه حکومت حتی در تاریکی شب و زیر لحاف هم روی تنهایمان سنگینی میکند. نمیشود گفت این باشد یا آن چه فرقی میکند، میشود گفت اما مخاطب باید عاقل باشد.
2- در فضای سیاسی ایران که کار تشکیلاتی منظم و مستمر تقریبا غیرممکن است. معمولا انتخابات یکی از بهترین زمانهایی است که کادرهای سیاسی جوان رشد میکنند و آبدیده میشوند. کمپینهای انتخاباتی مانند یک دوره آموزش عملی سیاستورزی هستند. در شرایط فعلی که تقریبا بخش عمده نیروهای تشکیلاتی اصلاحطلبان آنقدر هزینه دادهاند که یا بریدهاند یا رفتهاند بیشتر از هر زمان دیگری به بازسازی تشکیلات احتیاج داریم.
3- نیروهای مخالف عملا چارهای ندارند جز اینکه با حاکمیت تماس داشته باشند. ما عرصه بازی دیگری غیر از فضای سیاسی داخل کشور نداریم. من هیچ نشانهای از تغییر شیوه سیاستورزی برای اصلاح اوضاع کشور نمیبینم. خوب یا بد، ماهیت کنش سیاسی کماکان همان است که در دو دهه اخیر بوده. عقل اقتضا میکند اگر میخواهیم نیروهایمان زیر ضرب کمتری باشند، منافذ تنفس کمی گشودهتر شوند و فضای عمل ما کمی بازتر شود با حاکمیت به عنوان قدرت موجود تماس داشته باشیم.
4- گمان میکنم حاکمیت از شرکت مخالفان در انتخابات استقبال خواهد کرد و ان را یک سیگنال مثبت تلقی خواهدکرد. به ویژه اگر از برنده نشدنشان اطمینان داشته باشد. در چنین حالتی راه برای برخی تماسها و گرفتن برخی امتیازات باز خواهدشد. در مجموع فشار سیاسی در ماههای اخیر کمتر شده و میتوان گفن حکومت کمی (خیلی کم) به اصلاحطلبان امتیاز داده، این مسیر را میشود ادامه داد.
5- انتخابات فرصت خوبی است که گفتمان جدیدی برای اصلاحطلبان خلق شود یا گفتمان قبلی بازسازی شود. خلق گفتمان مستلزم فضا است. فضایی که در آن حرف زدن موضوعیت داشته و موضوعاتی برای حرف زدن وجود داشته باشد. در هنگامه انتخابات شاخکها حساستر، ذهنها فعالتر، موضوعات علنیتر و مسائل حادتر میشوند و این فرصت خوبی برای حرف زدن و شنیده شدناست. در بیست سال گذشته هم انتخابات ریاست جمهوری تعیین کننده تغییرات گفتمان اصلاحطلبی بودهاند. آنچه ما پس از انتخابات سال 88 از دست دادیم همین فضا بود. انتخابات 92 میتواند فرصتی برای ایجاد دوباره آن باشد.
منتشر شده در وبلاگ ساز مخالف
فکر میکنم اولین سوالی که باید به آن پاسخ بدهیم این است که الان کجا هستیم؟ پاسخ افراد مختلف به این سوال یکسان نیست زیرا پیشقضاوتها، مشاهدات و اولویتهای افراد یکسان نیست. من در مجموع خوشبین نیستم به این دلایل:
1- تشکیلات نداریم. سازمانها و گروههای سیاسی اصلاحطلب فروپاشیدهاند، حتی محافل و جمعهای غیررسمی هم از بین رفتهاند. سرکوب شدید دلیل اصلی این وضعیت است. حاکمیت به هر گونه دور هم جمع شدن آدمها حساس شده و با شدت و خشونت آن را سرکوب میکند. مهاجرتها و بریدنها و ناامیدیها هم مزید برعلت شدهاست.
2- سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان کاهش پیدا کردهاست. تغییر مواضع مکرر آدمها و جریانها خیلیها را بیاعتماد کردهاست. وقتی نیروهای اصلی در مورد خیلی رفتارها و تناقضها توجیه نیستند چه انتظاری میتوان از جامعه داشت؟ مهمترین آن بحث تقلب در انتخابات است، اگر چهار سال پیش تقلبی در ابعاد 15 یا 20 میلیون رای انجام شده چطور میشود الان به شرکت در انتخاباتی با همان دستاندرکاران و همان ضوابط و همان سیاستها فکر کرد؟ اعترافها و مهاجرتها و برخی مسائل دیگر هم در ایجاد بیاعتمادی به اصلاحطلبان نقش داشتهاست.
3- اصلاحطلبی دچار بحران مسئولیتپذیری شدهاند. بسیاری از اصلاح طلبان شناخته شده در جمعهای خصوصی در تقلبی در آن ابعاد که نتایج تغییر کند تردید میکنند اما به دلیل مسئولیت اخلاقی در قبال موسوی و کروبی حاضر به علنی کردن آن نیستند. آنها توجه نمیکنند که آنها در قبال جامعه و هواداران هم مسئولیت اخلاقی دارند. این مسئولیت شاید حتی بیشتر از مسئولیت آنها درقبال کسی است که هنوز انتخابات به پایان نرسیده، بدون آنکه با کسی مشورت کند خود را رئیسجمهور ایران نامید. مسئولیتپذیری در قبال سرنوشت مملکت هم مطرح است. کنار نشستن و لذت بردن از اینکه متحدان سابق به جان هم افتادهاند (وقتی یقین داریم که این مسیر منجر به بهبود شرایط نمیشود) کار مسئولانهای نیست. اما برای مشارکت سیاسی یا باید تکلیف خود را با مساله تقلب روشن کنیم یا اینکه چند سالی صبر کنیم تا موضوع مشمول مرور زمان شود. دقت کنید من تحریم را هم نوعی مشارکت سیاسی میدانم به شرط آنکه به صورت منسجم و اثرگذار در وضعیت کشور باشد. اینکه ما بگوییم در انتخابات شرکت نمیکنیم و نهایتا کاهش محسوسی هم در مشارکت مردم در انتخابات ایجاد نشود، این تحریم نیست انفعال سیاسی است و آنگاه باید به پایگاه اجتماعی خود توضیح دهیم که چرا در شرایطی که مملکت به قهقرا میرود این شیوه منفعلانه را برگزیدهایم.
4-اصلاحطلبان، گفتمان خود را از دست دادهاند ولی مبارزه بی گفتمان ممکن نیست. منظور من از گفتمان، شعار یا برنامه سیاسی نیست بلکه مجموعهای از اصول کلی است که در یک فرایند دیالکتیکی عملا و نظرا به مرور تکامل مییابند یا حذف میشوند. آنچه گفتمان را به جلو میبرد از یک سو نقدها و گفتوگوهای حول این اصول و از سوی دیگر واقعیت سیاسی موجود است. گفتمان سیاسی محصول تصمیم چند نفر یا نتیجه یک نشست و سمینار نیست. بلکه زاییده فضایی سیاسی است که با طرح چند سوال مشخص شکل گرفته و با تلاش برای پاسخ دادن به این سوالات و نقد مستمر آنها تداوم مییابد. تا سال 88 گفتمان اطلاحطلبی خاتمیستی در میان اصلاحطلبان با فراز و فرودهایی دست بالا را داشت. گفتمانی که حول مشارکت سیاسی پارلمانتاریستی، توسعه نهادهای مدنی، فشار رسانهای و نوسازی ارزشهای سنتی با تمرکز بر جذب طبقه متوسط شهری شکل گرفته بود. اما در انتخابات 88 بخش عمدهای از اصلاحطلبان از میان دو کاندیدا که یکی گفتمان اصلاحطلبی را با لکنت نمایندگی میکرد اما رای نداشت (کروبی) و دیگری که گفتمان روشنی را نمایندگی نمیکرد اما رای داشت (موسوی) دومی را برگزیدند. به عبارت بهتر گفتمان اصلاحطلبی قربانی رایاوری شد و در نهایت رای هم آورده نشد. در 4 سال گذشته گفتمان جایگزینی شکل نگرفته و عملا زمان به سکوت و حیرت و ملاقات زندانیان و تعزیت جانباختگان گذشتهاست. شرایط سرکوب بعد انتخابات هم موجب مرگ قطعی گفتمان اصلاحات خاتمیستی شد.
منتشر شده در وبلاگ ساز مخالف