غرب : جایی که در آن هیچ خبری نیست، ولی معلوم نیست مردم چرا به آنجا می روند. محل سکونت کسانی که قرار است به جهنم بروند.
.
غرب : جایی که در آن هیچ خبری نیست، ولی معلوم نیست مردم چرا به آنجا می روند. محل سکونت کسانی که قرار است به جهنم بروند.
.
کسی پرسید:
امروز شیر می آید؟
سکه انداختم ٬ خط آمد..
دوباره انداختم ٬ خط آمد..
گفتم : نه ٬ امروز نمی آید...
ایمایان / هر بخشی از مشکلات کشور مانند تکّهای از آینهای شکسته به نحوی ناقص دیگر معضلات را نیز بازتاب میدهد. لااقل من فکر نمیکردم با نتیجهی انتخابات گذشته، برگزیدن یک شهردار این همه ماجرا داشته باشد؛ آن هم کسی که به هرحال سالها کارگزار نظام بوده و به نسبت آدم معتدلی است. بحران از جایی آغاز شد که وی گزارشی از تخلّفات فراوان شهردار گذشته ارائه کرد؛ قالیبافی که بنا به برخی اقوال با توصیهی خود رهبر نظام شهردار شده بود و بارها در انتخابات ریاستجمهوری از مردم جواب رد گرفته بود و در انتخابات اخیر با احمدینژادبازی حتّی آبرویی که پیش نیروهای به اصطلاح حزباللهی نیز داشت، از دست داد. رسیدگی به چنین گزارشی در دیگر کشورها روند روشنی دارد: قوّهی قضائیّه به آن رسیدگی میکند و هر کس متخلّف باشد، چه مدیر قبل و چه مدیر فعلی مجازات میبیند. امّا اینجا تا کنون به آن گزارش پانصدصفحهای رسیدگی نشده است.
دادستان تهران امروز از شورای شهر برای نپذیرفتن استعفای نجفی انتقاد کرد و او را دعوت به استعفای مجدّد کرد. این توصیه فقط در یک حالت معنا دارد که شخص متخلّف در آن گزارش نجفی باشد و گرنه بیماری (واقعی یا مصلحتی) نجفی چه ربطی به دادستان دارد؟ رئیس قوّهی قضا نبود که از اظهارنظر دیگران دربارهی قوّهی قضائیّه انتقاد میکرد؟ دادستان چه کار به کار انتخاب شهردار دارد؟ با چنین سخنانی نباید کسانی را که ادّعای دخالت رهبر نظام در این کار را پیش میکشند ملامت کرد.
جامعه -درست یا غلط- برداشت تیرهای از حاکمیّت دارد و هیاهوی شبکههای اجتماعی به آن بیشتر دامن میزند. ماجرایی که بر سر دلار برپا شد، یکی از این هیاهوها بود که با اظهارنظر عجیب برخی اقتصاددانان مانند راغفر -که گفت ایران دارد ونزوئلا میشود- همراه شد و گویا با درایت دولت دارد پایان میپذیرد. اگر واقعاً ارز تکنرخی شود، شاید دستاوردی هم برای اقتصاد داشته باشد. این برداشت تیره مولّد احساس ناامنی است و این احساس در این چندروزه با صفهای طویل خرید ارز خود را نشان داد. پس نبود اعتماد به حاکمیّت بر همهچیز اثرگذار است، از اقتصاد گرفته تا دیگر عرصهها.
حالا با برگشت به گذشته میتوان دید که رجزخوانیهای خطبای جمعه، گزارشها و تفسیرهای یکسویهی سیما، تبعیض در رسیدگی به پروندههای قضایی، روزنامههای سیاهنمای کیهانی و اظهارنظرهای سیاسی نظامیان چه بلایی بر سر این اعتماد عمومی آورده و میآورند. در اینکه اوضاع جامعه نابسامان است شکّی نیست ولی تصویری که خود ما از خودمان میسازیم به مراتب تیرهتر است یعنی کاری که درست برعکس دیگر جاهای جهان است. کافی است اکثریّت به این نتیجه برسند که «دیگر فایده ندارد» آن وقت دیگر نیازی به رفراندُمخواهی فلان کس و بیانیّه نوشتن نیست، خود ساختار سیاسی به پایان خود نزدیک خواهد شد.
باز نشر از وبلاگ ایمایان
ایمایان: ده پانزده کشته بنا بر آمار رسمی و صدها بازداشتی تا همینجا این اعتراضات را به یکی از بیسابقهترین رخدادهای پس از انقلاب بدل کرد است. کمی به گذشته برگردیم:
سال ۷۴ آغازین نشانههای شک بود در جامعهی یکدست و یکدلی که رسانههای آوازهگر ادّعا میکردند. در انتخابات مجلس تهران و مشهد، دو جوان یعنی فائزه هاشمی و فرهاد جعفری رأی اوّل را آوردند. جعفری که کلّهپا شد و هاشمی که حذفپذیر نبود را به عنوان نفر دوّم پس از ناطق نوری اعلام کردند. رأیدهندگان به دو نفری که خیلی از آنها چیزی نمیدانستند رأی دادند، چون نماد تغییر شده بودند. این رأی مقدّمهای بود بر دوّم خرداد که چون طوفانی ایران را زیرورو کرد. میرحسین موسوی با رایزنیهای روحانیان ذینفوذ (به ویژه محمّد یزدی) با مراجع از نامزدی منصرف شد و سیّدمحمّد خاتمی به عنوان نامزدی بیخطر که برای کسب مقداری رأی به میدان آمده بود تا جناح محذوف در زمان رهبر دوّم را احیا کند ناگهان رئیسجمهور شد. قصد بازگویی تاریخ را ندارم فقط میخواهم به این پرسش زیباکلام برسم که آیا مردم به وضع موجود «نه» گفتند یا به وضع ایدهآل «آری»؟ خود او بخش اوّل را پاسخ میدانست و بسیاری میگفتند مردم به خاتمی «آری» گفتهاند. گذشت زمان نشان داد که حق با زیباکلام بود ولی این «نه»گفتن اختصاصی به دوّم خرداد ۷۶ نداشت و در هر تغییری مردم ابتدا به دنبال نفی وضع موجودند، سپس آریگفتن به آیندهای مبهم و نامعلوم.
حکومت میتوانست با استقبال از این موج تغییر آنچه را «انقلاب دائمی» خوانده میشود محقّق کند ولی پاسخ دوّم خرداد، قتلهای زنجیرهای بود. رسیدگی به آن پرونده میتوانست تا حدودی آب را به جوی برگرداند ولی رهبر آن را کار «دشمن» خواند و کار سخت شد. مجالدادن به نقد روزنامهها میتوانست جبران مافات کند ولی بستن فلّهای مطبوعات اوضاع را وخیمتر از قبل کرد. سلسله اشتباهات حکومت در سدکردن مسیر تغییر مانع از آن شد که موج نهگفتن به حال در الگویی معقول و منظّم هدایت شود تا جایی که با تعلْل بسیار بد اصلاحطلبان در سال ۸۴ و یک انتخابات مشکوک احمدینژاد روی کار آمد و آن شد که دیدیم. به نظرم جنبش سبز آخرین فرصتی بود که حاکمیّت با کسانی سخن میگفت که طرفدار «اجرای بیتنازل قانون اساسی» بودند ولی حصر و زندان جواب آنها بود. حالا در وضعی قرار داریم که به سختی میتوان به این پرسش جواب داد که چه اتّفاقی خواهد افتاد یا حتّی در صورت سرکوب، این اعتراض کی و چگونه دوباره رخ خواهد نمود؟ (بسیاری از مخالفتها با این اعتراضها ناشی از عجز افراد از تحلیل این موج غریب است؛ برای دریافت اینکه این اعتراضها ادامهی موج تغییرخواهی گذشته است، این گفتگو با سعید مدنی را بخوانید)
«زندهباد مخالف من» خاتمی برای بسیاری لقلقهی زبان بود و گرنه امروز طور دیگری حرف میزدند. امثال من در سال ۸۸ داخل بازی بودیم ولی حالا فقط ناظر حرکتی هستیم که بسیاری از شعارهایش با باورهای ما نمیخواند ولی آن را دربست محکوم نمیکنیم یا وابسته به بیگانه نمیخوانیم. همینکه روحانی معترضان را «مردم» خواند خوب بود ولی حتماً میداند که این اعتراضها ربط مستقیمی به گرانی تخم مرغ، ریزگردها، مؤسّسات مالی و اعتباری، بحران آب، بیکاری و...ندارد. اینها زمینهی اعتراض و تشدیدکنندهی آنند ولی مطلب از این حرفها گذشته است. شعارهایی که رهبر را هدف میگیرد فراتر از گرانی و مسکن مهر است. خامنهای سال ۸۸ بیش از هر چیز حتّی کشتهشدن افراد یا خود انتخابات نگران «هتک حرمت نظام» بود. او میدید تصویری که مردم ایران را یکپارچه و مطیع نشان میداد و راهپیماییهای ۲۲بهمن و صندوقهای شلوغ انتخابات را تأیید نظام میدانست با خیابانهای سبزشده به هم ریخته است. حالا برای بار دوّم در مقیاسی متفاوت این امر رخ داده است. افزایش عجیب پارازیتها، اختلال در اینترنت و بستن تلگرام هم تا جایی جواب میدهد. جواب روحانی کسی را قانع نکرد، باید دید خود وی در قبال هتک حرمتش چه واکنشی نشان میدهد.
MehdiH: فرض کنید شما به یک میهمانی خصوصی وارد می شوید. در این میهمانی، ۱۰ زن و تعدادی مرد حضور دارند. یکی از خانم ها، چادر به سر دارد. ۸ نفر از خانم ها، شکلی از حجاب را دارند، اگر چه که ممکن است این حجاب، کاملِ کامل نباشد. ۱ نفر از خانم ها بی حجاب است. این میهمانی خصوصی است، بنابراین قانون حجاب اجباری در کار نیست. نتیجه گیری شما:
۹۰ درصد خانم های این جامعه به حجاب اعتقاد دارند، اگر چه که ممکن است تعریفشان از حجاب متفاوت باشد. ۱۰ درصد از خانم های جامعه به حجاب اعتقاد ندارند.
درست است نه؟ نه لزوما. می خواهم برای شما توضیح بدهم که ممکن است که در این جامعه، تنها ۱۰ درصد خانم ها به حجاب اعتقاد داشته باشند.
حالا یکی از میهمانها، برای شما تعریف می کند که قبل از ورود شما به جمع، چه اتفاقاتی رخ داده (این مثال واقعی است؛ و مربوط به روزهای آخری که نگارنده در ایران حضور داشت):
«تعدادی میهمان، زن و مرد، با هم اختلاط می کردهاند و کسی هم حجاب بر سر نداشته است. ناگهان میزبان به همه اعلام می کند که میهمان آخر، آقای ر، به همراه خانمش همین الان زنگ زده اند و دارند می رسند. میزبان ضمن معذرت از همه، اطلاع می دهد که آقای ر به شدت مذهبی است، بنابراین اگر خانم بی حجابی در جمع باشد داخل نخواهد آمد. و از آن جایی که آقای ر خیلی عزیز هستند، از همه ی میهمانان می خواهد که حجاب بر سر کنند. میهمانان، بعضی با بی تفاوتی و بعضی غرولندکنان حجاب بر سر می کنند. یک نفر اما لجبازی می کند و حجاب بر سر نمی کند. آقای ر و خانم چادری اش داخل می شوند. آقای ر، وقتی متوجه زن بی حجاب می شود، سرش را پایین می اندازد و سکوت می کند؛ اما میهمانی را ترک نمی کند. جمع دوباره شروع به صحبت می کند و میهمانی دوباره گرم می شود.»
چه اتفاقی افتاد؟ در واقعیت امر، ۹۰ درصد این جامعه به حجاب اعتقادی نداشته اند، و تنها ۱۰ درصد واقعا معتقد به حجاب بوده اند. نتیجه گیری شما به عنوان یک ناظر بیرونی این بود که ۹۰ درصد جامعه باحجاب بوده اند. ۱۸۰ درجه غلط. چرا نتیجه گیری شما این همه غلط بود؟ و چرا آقای ر ، برخلافِ پیش بینیِ میزبان، جمع را ترک نکرد؟
این اساسِ بحثی است که می شود آن را قاعده ی اقلیتِ متعصب نام گذاشت، و موضوع فصلی از کتابِ در دستِ انتشارِ نسیم نیکولاس طالب است که مشغول خواندن آن هستم. این قاعده، در مورد یک طرفه بودن خیابانِ تعصب است، و این که چه طور متعصب ها، حتی اگر اقلیتِ مطلق باشند، می توانند قاعده شان را به هنجار جامعه تبدیل و تحمیل کنند. خودِ طالب، زمانی به این مساله فکر کرده که در جریانِ شرکت در یک کنفرانس، متوجه شده همه ی نوشیدنی های تهیه شده برای حاضران کوشر هستند (کوشر تهیه ی غذا و نوشیدنی به شکلی ست که برای یهودی ها قابل خوردن باشد، تقریبا معادل غذای حلال برای مسلمان ها.) حیرت طالب از این جهت بوده که می دانست تعداد یهودی های حاضر در کنفرانس واقعا انگشت شمار است، ولی با این همه، کل نوشیدنی ها کوشر شده بودند. چرا این اتفاق افتاد؟ پاسخ در یک طرفه بودن رفتار یهودی هاست:
غیریهودی ها، هم نوشیدنی کوشر می نوشند و هم نوشیدنی غیر کوشر. اما یهودی ها فقط نوشیدنی کوشر می نوشند.
نتیجه: کنفرانس برای این که خیال خودش را راحت کند، به همه نوشیدنی کوشر می دهد. آن ها که متعصب نیستند، (روادار هستند) در هر حال نوشیدنی را مصرف می کنند (چه بسا خیلی از آن ها اصلا متوجه نمی شوند که نوشیدنی کوشر هست یا نه؛ خود نسیم طالب وقتی این را می فهمد که یکی از دوستانش به آن اشاره می کند). یهودی ها هم که نوشیدنی مطلوبشان را می نوشند. به این ترتیب، اکثریت کنفرانس از نظر اقلیت تابعیت می کند.
مثال دیگر از منِ نگارنده (باز هم واقعی): برای یک میهمانی مشغول درست کردن آش انار بودم. معتقدم که ۵۱ درصد مزه ی آش به گوشت ریش ریش شده ی آن است. اما در عین حال، می دانستم که دو یا سه نفر گیاه خوار در جمع حضور دارند. گیاه خواران هم یک طرفه رفتار می کنند:
غیرگیاه خواران، هم غذای گیاهی می خورند و هم غیر گیاهی، در حالی که گیاه خواران فقط غذای گیاهی می خورند.
منِ میزبان، یا باید رنج دو قابلمه کردن آش را تحمل می کردم، یا این که راه ساده تر را انتخاب می کردم و آش بدون گوشت درست کردم. فکر می کنید کدام را انتخاب کردم؟ (راهنمایی برای پاسخ به سوال: نگارنده شیرازی است)
به این ترتیب یک اقلیتِ متعصب، اگر به قدر کافی متعصبانه رفتار کند، بقیه ی جامعه را ناچار می کند که از قانون آن اقلیت تبعیت کنند. عامل حیاتی و پیش برنده در این قاعده، عدم تقارن است. یک طرف متقارن رفتار می کند «هم این را می خورم و هم آن را» و یک طرف اکیدا غیرمتقارن «این را می خورم، و آن یکی را هرگز نخواهم خورد».
مثال دیگر از نسیم طالب:
چرا برخی کتاب ها ممنوع می شوند؟ مسلما به دلیل این نیست که متوسطِ جامعه چنین درخواستی دارند. بیشتر آدم های جامعه بی تحرک تر از این حرف ها هستند، و واقعا برایشان مهم هم نیست {که کتاب ها چه می گویند}. حتی اگر هم اهمیت بدهند، این قدرها اهمیت نمی دهند که بلند شوند بروند برای ممنوع شدن کتاب درخواست بدهند. به نظر می رسد که ، برای ممنوع کردن یک کتاب، یا ممنوع التصویر کردن یک آدم، کافی است تعداد کوچکی آدمِ مخالف، پای کار باشند.
مثلا یک تعداد محدودی آدم بروند داد و هوار کنند و خواهان ممنوعیت فلان کتاب یا فلان کنسرت شوند، یا این که از تاسیس یک هنرستان موسیقی در شهر جلوگیری کنند، اگرچه که اکثریت شهر مشکل خاصی با آن هنرستان نداشته باشد.
طالب توضیح می دهد که قاعده ی اقلیت، یکی از بهترین مثال هایی است که نشان می دهد کارکرد سیستم های پیچیده، تا چه حد می تواند با رفتار فرد فردِ اعضای سیستم متفاوت باشد. اگر رفتار یک مورچه ی تنها را، هر چه قدر هم بادقت، دنبال کنید، بی نهایت بعید است متوجه شوید که کل کُلُنی مورچه ها چه طور رفتار می کند. آن چه که سیستم پیچیده را از افراد آن متمایز می کند، تعامل میان اعضای آن سیستم است. تعامل میان افراد سیستم است که باعث می شود که رفتار سیستم، با رفتاری که افراد، یا اکثریت افراد تمایل دارند، متفاوت باشد.
مثال دیگر: در ضیافت های دیپلماتیکی که ۵ + ۱ میزبان ایرانی ها هستند، مشروبات الکلی سرو نمی شود، چرا؟ پاسخ را دیگر می دانید:
طرف اروپایی، هم سر میز بدون مشروب می نشیند، و هم سر میز با مشروب. طرف ایرانی، فقط سر میز بدون مشروب می نشیند. نتیجه: میز بدون مشروب.
در این جا هم، اگر ناظری از کره ی مریخ بیاوریم و از او بخواهیم که در مورد تمایل اکثریت به صرف مشروب اظهار نظر کند، بی برو برگرد نتیجه می گیرد که خواسته ی اکثریت این بوده که مشروب سرو نشود. این برداشتِ طبیعیِ هر کسی از دموکراسی و قاعده ی اکثریت است. در حالی که، ناظر زمینی، برخلاف ناظر مریخی، اطلاع دارد که سر این میز، تنها یک نفر از هفت نفر با سرو مشروب مخالف بوده است. این خواسته، صرفا خواسته ی طرفی بوده که متعصبانه تر و لجوجانه تر بر تمایلش پافشاری کرده است. بنابراین، اقلیتِ متعصب، می تواند به دو شکل بر جامعه تاثیر بگذارد:
اولا) جامعه را به هنجار مورد علاقه ی خودش تسلیم کند.
ثانیا) ناظر ناآگاه را، به این نتیجه گیری غلط بیندازد که آن چه که در جامعه رخ داده، خواست اکثریت جامعه بوده است.
از نظرِ طالب، درک رفتار سیستم های پیچیده، هنوز برای ذهن انسان آشنا نیست، و برای همین است که چنین خطاهایی در قضاوت فراوان رخ می دهند.
طالب این را هم اضافه می کند که تنها پیش نیازِ موفق شدن اقلیت متعصب، پراکندگی جغرافیایی مناسب است، به طوری که در هر منطقه ای از جامعه، بتوانند این هنجار را تحمیل کنند. کافی است که سه یا چهاردرصد از هر روستا، شهر یا استان، از اقلیت متعصبِ پای کار تشکیل شده باشد. همین برای تبعیت کل جامعه از نرمِ مدنظر کفایت می کند.
طالب، مثال های متعدد و جالبی می زند از همه گیر شدن جهانی خیلی از مسایل تاریخی و اجتماعی و اقتصادی که بر اساس قاعده ی اقلیت متعصب منطبق است:
همه گیر شدن زبان انگلیسی: فرض کنید که در یک ملاقات اداری بین المللی، ۱۹ نفر به آلمانی مسلط باشند، و یک نفر آلمانی بلد نباشد. نتیجه: جلسه به انگلیسی برگزار می شود.
همه گیر شدن ماشین های دنده اتوماتیک در آمریکا: رانندگانی که با دنده ی دستی آشنایی دارند، می توانند دنده ی اتوماتیک هم برانند. ولی رانندگان دنده ی اتوماتیک نمی توانند دنده ی دستی برانند. نتیجه: قیمت اتوموبیل دنده دستی پایین می آید و تولیدش به تدریج به صفر میل می کند.
طالب بحثی هم در مورد خیابانِ یک طرفه ی ادیان می کند، و سعی می کند سرعت افزایش جمعیت دین های مختلف را بر مبنای قاعده ی اقلیت و عدم تقارن توضیح دهد.
فرالجبازی: پیروزی از آنِ کسی است که لجبازتر است
بیایید شرایطِ مثال ها را پیچیده تر کنیم. شرایطی که نه یک دسته ی متعصب، بلکه دو یا چند دسته ی متعصب در جامعه حضور دارند. مثلا، دو راننده ی سرتق را فرض کنید که در یک جاده ی یک بانده، با سرعت به سمت هم در حال حرکت اند. جاده به حدی باریک است که اگر یکی از آن ها کنار نکشد و به شانه ی خاکی نرود، هر دو به هم برخورد می کنند و نابود می شوند. این مثال، در تئوری بازی ها مثالی آشنا است و کم وبیش همه می دانند که پیش بینی تعادلی این بازی این است که هر دو از ترس برخورد کنار می کشند و عملا هیچ کس صاحبِ جاده نمی شود.
حالا فرض کنید یک طرف تقارن را بر هم بزند. مثلا راننده ی ماشین قرمز، فرمان را از جا می کند و از ماشین بیرون می اندازد، و به این ترتیب به رقیب سیگنال می دهد که حتی اگر بخواهد هم نمی تواند کنار بکشد. نتیجه: رقیب، با ذکر این که « این دیگه از من هم کله خر تره» کنار می کشد. راننده ی ماشین قرمز این پیروزی را مدیون فرالجبازی کردن است. متعصب بالای متعصب بسیار است. و به درستی که متعصب ترینِ آن ها، هم الغالبون است.
قاعده ی برنده شدنِ فرالجباز را، می شود بر منازعه ی نفتی اخیر میان ایران و عربستان منطبق کرد. هر دو طرف، لجوجانه اصرار داشتند که از تولید کم نمی کنند مگر در شرایطی که طرف مقابل کوتاه بیاید . بیژن زنگنه، نماینده ی طرف ایرانی، بارها به صراحت اعلام کرد که « حتی اگر نفت 20 دلار هم شود من تولیدم را افزایش می دهم». زنگنه داشت آگاهانه به رقیب سیگنال می داد که در این بازی، فرمان را از جا کنده است و عملا هم ایران همین سیاست را در پیش گرفت. طرف عربستانی، ابتدا کمی مزه مزه کرد تا ببیند سیگنال درست بوده یا نه. عاقبت عربستان در مقابل این لجبازی کوتاه آمد.
حالا به مثال ابتدای متن برگردیم. چرا آقای ر، علی رغم پیش بینی میزبان، با مشاهده ی یک خانم بی حجاب از میهمانی خارج نشد؟ پاسخ این است که متعصب تر از اویی پیدا شده بود که حتی از او هم متعصبانه تر رفتار می کرد. او ناچار شد که برای ماندن در میهمانی، به نوعی سازش کند.
بلافاصله دو سوال پیش می آید: دقیقا چرا جامعه به خواسته ی متعصب تن می دهد؟ و این که چرا متعصب، در صورتی که با یک متعصب تر برخورد کند، احتمالا از موضع اولیه کمی عقب مینشیند؟
طالب به این دو سوال خیلی نپرداخته است، و شاید جای کمی بحث بیشتر در این فصل در کتاب خالی است. می شود استدلال کرد که اکثریت جامعه، در برخورد با گروهِ متعصب، هزینه/فایده می کند. مثلا، فایده ی منتشر کردن یک کتابِ جنجالی، می تواند با هزینه ی ناآرامی جامعه و شاید شکسته شدن شیشه ی چند کتاب فروشی همراه بشود. به همین جهت، اگر اکثریت از ناآرام کردن جامعه بیم داشته باشد، احتمالا آرامش جامعه را به انتشار یکی دو کتاب ترجیح می دهد.
نباید فراموش کرد که تنها چیزی که می تواند از سرعت پخش شدن قاعده ی اقلیت بکاهد، هزینه ی بالای تبعیت از خواسته ی اقلیت است. مثلا، در مورد غذای کوشر، اگر تهیه ی غذای کوشر به شکل سرسام آوری گران تر باشد، آن وقت جدا کردن غذای یهودی ها از غیریهودی ها اقتصادی تر می شود. در شرایطی که بودجه خیلی محدود باشد، حتی این احتمال وجود دارد که برگزارکنندگان کنفرانس به کلی قید تهیه ی غذای کوشر را بزنند، چون هزینه ی تبعیت (تهیه ی غذای کوشر) از هزینه ی عدم تبعیت (از دست دادن چند میهمان یهودی)، بالاتر رفته است.
دقیقا به همین خاطر است که برخی گروه های اقلیت، آگاهانه تلاش می کنند این تلقی را به وجود بیاورند که هزینه ی عدم تبعیت از خواسته ی آن ها بسیار بالاست. توسل به تهدید و واکنش شدید و بیان جمله هایی از قبیلِ «ساکت نخواهیم نشست»؛ ”«واقب این کار بر عهده ی خود آن هاست»؛ «مردم خود دست به کار خواهند شد»؛ همه در این راستا هستند که این تلقی را به وجود بیاورند که در معادله ی هزینه/فایده، هزینه بسیار بالاست، و بنابراین اکثریت را مجاب کنند که تن دادن به خواسته ی این گروه، عقلانی تر است.
اما، به محض این که لجبازتری در مقابل لجباز قرار می گیرد، معادله کاملا متفاوت می شود. حالا که تهدید موثر نیفتاده، عملا این گروه اقلیت است که باید معادله ی هزینه/فایده ی خودش را تشکیل بدهد، و معمولا راه حل عقلانی نوعی از سازش است. در مورد مثال میهمانی، آقای ر، باید مطلوبیت ترک مجلس را با مطلوبیت حضور در مجلس مقایسه کند، و اگر واقعا مایل به حضور در میهمانی باشد، بعید نیست که به پایین انداختن سر و ادامه ی حضور اکتفا کند.
یک مثال دیگر: تهدید به این که بازیِ فوتبال، تحت هیچ شرایطی نباید در یک روز مذهبی برگزار شود. اگر فیفا در این مثال نقش لجبازتر را بر عهده بگیرد که زیر بارِ تغییر تاریخِ بازی نمی رود، لجباز اولیه ناچار است به نوعی سازش - مثلا برگزاری بازی و در عوض اجرای مناسک در بین دو نیمه - تن بدهد.
در دفاع از اقلیتِ پیشرو
حالا بیایید، به تبعیت از طالب، قاعده ی اقلیت را در شکل جالبتری بازنویسی کنیم:
یک انسان درستکار، هیچ وقت دست به کار خلاف نمی زند، اما یک خلاف کار، هم در کار خلاف شرکت می کند و هم در کار مشروع.
در روایت فرزندان آدم در قرآن، قابیل ابتدا تلاش می کند که از طریق رقابت مشروع، نذر کردن برای خدا، هابیل را کنار بزند. اما وقتی که نمی تواند، آن وقت دست به خشونت می برد. در مقابل هابیل، هرگز به خشونت پناه نخواهد برد: "اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى، من هرگز به قتل تو دست نمى گشایم". نتیجه ی این عدم تقارن، کشته شدن هابیل بود.
از همین روست که طالب معتقد است در مقابل بنیادگرایان سَلَفی که به غرب مهاجرت کرده اند، جامعه ی غرب با یک پرسش اساسی رو به روست:
آیا یک جامعه ی روادار، می تواند در برخورد با دشمنان متعصب، پا روی ارزش های روادارانه اش بگذارد و متعصبانه عمل کند؟
پاسخ طالب این است که بله. رواداری در حق دشمن متعصب، مثل رحم آوردن به گرگ است، و نتیجه می گیرد که روندی که فعلا آمریکا و اروپا در قبال مهاجران بنیادگرای سلفی در پیش گرفته اند، شبیه به خودکشی است. چون بنیادگرایان سلفی، از اساس جامعه ی میزبان را قبول ندارند و دشمنان آن هستند. این میهمانان، به عنوان یک اقلیت متعصب، این قابلیت را دارند که در درازمدت هنجار خودشان را به جامعه تحمیل کنند.
طالب، بحث بسیار جالبی دارد در مورد این که چه طور برخی از قوانین اخلاقی همه گیر و جهان شمول شده اند. او استدلال می کند که همه ی قوانین اخلاقیِ همه گیر، به نوعی عدم تقارن دارند: «دزدی، تحت هر شرایطی ، کار زشتی است» یا این که «هیچ کس نباید به هیچ عنوان شکنجه شود». به عقیده ی طالب، علت این که این قوانین به مرور زمان همه گیر شده اند، این نبوده که اکثریت با این گزاره ها موافقت کرده اند، (چه بسا کسانی که معتقدند شکنجه و دزدی در شرایطی مشروع هستند). علت این بوده که «هرگز» و «تحت هیچ شرایطی» این قوانین را غیر متقارن کرده اند. اگر که چنین رویکردی در مورد شکنجه وجود نداشت، چه بسا از قبح شکنجه کاسته می شد، و وضع از آن چه که الان در دنیا جاری است به شدت بدتر می بود.
از این بحث، می شود یک نتیجه ی خوب گرفت. قاعده ی اقلیتِ متعصب، لزوما، به نتایج ناگوار ختم نمی شود. این قاعده برعکس، گاهی می تواند جامعه را در مسیر درست جلو ببرد.
بر اساسِ قاعده ی اقلیتِ متعصب، برای پیش بردن یک جامعه، نیازی نیست که اکثریت آن جامعه مترقی باشند، تنها حضور یک اقلیت نخبه، که سرسختانه بر موضع درست پافشاری می کند برای پیش بردن جامعه به سمت مطلوب کفایت می کند. نتیجه ی مهمی است که تلویحاتِ ریز و درشت بسیاری با خود دارد.
پانوشت:
مثال های متن، صرفا در دایره ی محدود مثال به کار رفته اند. نباید مثال ها را، بدون شواهد کافی، به حوزه های وسیع تر تعمیم داد.
بازنشر از وبلاگ sirhermes
سه نکته دربارهی باخت اجباری:
۱- باخت اجباری به حریف روسی فرق چندانی با عدم حضور با گواهی پزشکی در برابر حریف اسرائیلی ندارد چون هر دو دروغین اند. نه کشتیگیر ما سزاوار باخت به حریف روس بود و نه مشکل جسمانی برای کشتی برابر حریف اسرائیلی داشت. سالهاست که برای حضورنیافتن در برابر حریفان اسرائیلی انواع بهانههای ریزودرشت را جور میکنیم تا محرومیّتهای شدیدی که حاصل دخالتدادن سیاست در عرصهی ورزش است، گریبان ما را نگیرد. اسرائیل ورزش پیشرفتهای ندارد و گرنه ایران در بسیاری از رشتهها با این معضل روبهرو میشد. اینکه وقتی دیگر اعراب از جمله فلسطینیان خود چنین نمیکنند ولی ما کاسهی داغتر از آشیم هم برای خودش داستان دیگری است که در بند پایانی به آن نیمچه اشارهای میکنم.
۲- برخی مدافعان رویکرد سیاسی نظام ایران از واکنش دیگر هنرمندان و دانشمندان به اشغالگری اسرائیل گفتند. عزیزان بعید است ندانند که «اعتراض به اشغالگری اسرائیل» با «بهرسمیّت نشناختن رژیم صهیونیستی» دو امرمتفاوتند. گروه اوّل پذیرفتهاند که کشوری به نام اسرائیل وجود دارد و عضو سازمان ملل است امّا بخشهای زیادی از خاک همسایگان خود و فلسطین را تصرّف کرده و در خود اسرائیل هم نظامی آپارتایدی و تبعیضآمیز را حکمفرما کرده است. اعتراض آنان بحق، قانونی و عقلایی است. این کجا و تمنّای نابودی کشوری که خود فلسطینیان آن را به رسمیّت شناختند کجا؟ اعتراض باید معقول، اختیاری، همهپسند و اثرگذار باشد نه نامعقول، اجباری، یواشکی و بیاثر.
۳- اینکه چرا ما خود را درگیر این معضل کردهایم یک جواب سرراست دارد و آن هم این است که این عمل مانند بسیاری از کردار و گفتار ایرانیان مصرف داخلی دارد نه خارجی. مجموعه اعمال چهاردههی گذشتهی سران نظام به ویژه دو رهبر آن به تدریج یک هستهی سخت ولی غیررسمی ایجاد کرده است که کسی حقّ فراتر رفتن از آنها را ندارد که یکی از آنها دشمنی بیهدف و بدون برنامه با اسرائیل است. اینجا سخن از منطق به میانآوردن بیهوده است چون جواب این است که فلانی چنین گفت و بهمانی چنین میخواهد. از سخنرانان سالگرد اشغال سفارت امریکا گرفته تا مرورگران داستان جنگ تا سخنان روحانی خطاب به امریکا، به نظر میرسد همه در درجهی اوّل در پی کسب رضایت رأس هرم قدرتند، سپس حفظ منافع ایران. داستان باخت اجباری برای فرار از مبارزه با اسرائیل هم یکی از همین سلسله اعمال است.
از وبلاگ ایمایان
بیشتر آدمها هویت شان متعلق به دیگران است. افکارشان، نظرات دیگران است و تقلید و نقل قول از زندگی دیگران، آنها را به وجد می آورد.
Oscar Wilde
در جوامع استبدادی همیشه زن و مرد از هم جدا می شوند تا مرد ها و زن ها چیزی که بینشان جریان داشته باشد، شهوت بیمار گونه ناشی از توهم شناخت از هم باشد، تا هیچ زنی و مردی زیبایی و زشتی واقعی را نتواند تشخیص بدهد و زن ها و مرد ها در انتخاب هم به اندازه شهوت برانگیز بودن توجه داشته باشند و بس ، نه چیز دیگری ..چرا؟؟ چون اگر در جامعه روابط زن و مرد آزاد باشد آن دیوار شهوت فرو می ریزد و زن ها و مرد ها زیبایی و زشتی واقعی را تشخیص می دهند و خانواده هایی که تشکیل می دهند بر دوست داشتن . انسانی بنا می کنند و فرزندان سالم تربیت می کنند که تاب استبداد را ندارد و به عبارتی استبداد با وجود آنها بیگانه است، چرا که آزاد پرورش می یابند.
اکنون که چند روزی از توافق ایران و گروه ۵+۱ درباره برنامه هستهای ایران گذشته است میتوان از تحلیل نتایج کوتاهمدت آن فراتر رفت و به ابعاد دیگر این توافق نگاهی انداخت. آنچه مشخص است این توافق با رضایت نسبی همه طرفین دعوا روبرو شدهاست. ایرانیها از توقف روند گسترش تحریمها راضی هستند و طرف غربی هم خوشحال است که فرایند توسعه برنامه هستهای ایران را متوقف کردهاست. به عبارت دیگر مهمترین دستآورد مذاکرات ژنو را میتوان «توافق بر سر توقف» دانست. امتیازی که به ایران داده شده تنگتر نشدن حلقه تحریمها و توقف روند افزایشی تحریمها است. در مقابل ایران پذیرفته است اگر تحریمها بیشتر نشود توسعه برنامه هستهای خود را متوقف کرده و برخی جنبههای حساسیتبرانگیز آن نظیر افزایش ذخایر اورانیوم غنی شده بالای ۵ درصد خود را هم معلق کند.
اگر به این بیانیه بدون توجه به سوابق و صرفا از منظر شرایط موجود نگاه کنیم این بهترین توافقی است که در شرایط فعلی میتوانست نصیب ایران شود. اما اگر با توجه به سابقه موضوع و روند مذاکرات ده سال اخیر، موضوع را ارزیابی کنیم دستآوردهای آن به مراتب کمتر از چیزی است که تا قبل از سال ۸۸ میتوانست نصیب ایران شود. در آن سالها ایران پیشنهادهای به مراتب بهتری را رد کرد در حالی که با تحریمهای کمتری هم روبرو بود.
معادله روشن است: ایران در ده سال اخیر چه به دست آورده؟ ۱۸۰۰۰ سانتریفیوژ فعال یا آماده فعالیت و مقداری اورانیوم غنی شده ۲۰ درصد. این افزایش توان هستهای در حدی نبوده که بتواند قدرت نظامی ایران را به طرز معناداری افزایش دهد اگرچه فاصله ایران با این نقطه را کم کردهاست. در مقابل ایران چه از دست داده؟ طبق برخی برآوردها در حدود ۴۵۰ میلیارد دلار هزینه مستقیم ناشی از تحریمها، البته بدون احتساب هزینه ناشی از فرصتهای از دست رفته و هزینههای انسانی.
با این وصف مشخص است که فرایند ده ساله چالش ایران با غرب بر سر برنامه هستهای خود به یک شکست مطلق انجامیدهاست. معنای این حرف چیست؟ واضح است: سیاست تحریم موفق بودهاست. غرب موفق شده بی آنکه وارد یک عملیات نظامی پرهزینه شود یکی از قدرتمندترین کشورهای خاورمیانه را به شدت تضعیف کرده و رفتار او را تغییر دهد. این موضوعی است که این روزها در رسانههای آمریکایی مدام تکرار میشود. به نظر میرسد بیتردید به زودی در متون درسی رشته روابط بینالملل و نیز علم حقوق، به تجربه ایران به عنوان نمونه موفق اجرای سیاست تحریم اشاره خواهدشد.
دنیا هم اکنون با حکومتی روبرو است که برنامه هستهای خود را متوقف کرده، با آمریکا سر میز مذاکره نشسته، یک رئیسجمهور معتدل جایگزین احمدینژاد شده،ادبیات بینالمللیاش میانهروانه شده، چنان اقتصادش ضعیف شده که توان حمایت از جنبشهای بنیادگرای اسلامی منطقه را ندارد و حتی در تامین امنیت داخلی خود هم دچار مشکل شدهاست. اگر اینها نتیجه تحریم نیست پس نتیجه چیست؟
فارغ از اینکه قضاوت ما نسبت به این واقعیت چه باشد باید پذیرفت عملا تحریم به مخالفان حکومت هم کمک کرده و در کند کردن تیغ سرکوب موثر واقع شدهاست. چه کسی میتواند ادعا کند اگر عاصی شدن مردم از تحریمها نبود روحانی باز هم رئیس جمهور میشد؟ بعید است کسی تردید داشته باشد که پیروزی نه چندان قاطع حسن روحانی ناشی از وضعیت بد اقتصادی و نگرانی مردم از بدتر شدن آن بود. روحانی نه کمپین خوبی داشت نه برنامه تبلیغاتی و انتخاباتی او اثرگذار و جذاب بود. تنها ویژگی برجسته او انتقاد صریحش از عملکرد دولت احمدینژاد در برنامه هستهای و تحریمهای گسترده ناشی از آن بود. همین ویژگی به او کمک کرد پیروز انتخاباتی شود که بخش مهمی از مخالفان حکومت آن را تحریم کرده یا در برابر آن سکوت کردهبودند.
با این وصف باید پذیرفت این برداشت غربیها که روی کار آمدن روحانی نتیجه تبعی تحریمها بوده چندان بیراه نیست. از منظر آنها اگر سیاست تحریم در تحقق اهداف تعریف شدهاش موفق بوده دلیلی وجود ندارد که به سادگی کنار گذاشته شود. این موضوعی است که غربیها روی آن تاکید دارند. اما ادامه تحریمها وضعیت نیروهای مخالف حکمت ایران را هم سخت میکند. در سالهای اخیر اغلب نیروهای اپوزیسیون، در مقابل چشم رسانهها مخالف تحریم بودهاند. بسیاری از آنها دفاع علنی از تحریم را به مصلحت نمیدانستند برخی هم واقعا معتقد هستند که این سیاست، مضر و ناکارآمد است. شاید یکی از دلایل سکوت یا مخالفت آنها این باشد که هدف تحریمها از ابتدا توقف برنامه هستهای ایران بود یعنی خواستهای که برای مخالفان حکومت، موضوعیت نداشت.
این روزها که خبر درگذشت نلسون ماندلا در صدر اخبار رسانهها است. برخی به کنایه به اپوزیسیون ایرانی یادآوری میکنند که ماندلا سالها مدافع سرسخت تحریم علیه کشورش بود. به باور آنها احتمالا اگر ماندلا هم مانند اپوزیسیون ایرانی نگران وجاهت و پرستیژش بود هنوز هم در آفریقای جنوبی رژیم آپارتاید برقرار بود. به هر حال تحریمها اعمال شده و موثر هم واقع شدهاست. به همین دلیل بعید است به سادگی این تحریمها برداشته شود. شاید مخالفان حکومت ایران اکنون بیشتر احساس غبن کنند که چرا با مشارکت موثر در طراحی ساختار تحریمها تلاش نکردند که مسائل سیاست داخلی و وضعیت حقوق بشر در ایران هم به دستور کار مذاکرات ایران و قدرتهای غربی اضافه شود.